به سینهات بزن، ای انسان و با صدای بلند از خود تمجید کن، که قاتل نیستی! زیرا کشتن معنیاش قتل است و تو به اعتقاد خودت فرمان خداوند را هرگز زیر پا نگذاردهای. پس با سرافرازی میتوانی در پیشگاه او حاضر شوی و بدون ترس و وحشت باز کردن این صفحه از دفتر زندگیات را با امید فراوان نظاره کنی!
آیا گاهی به این فکر افتادهای، که کلمهٴ چیزی رادرخودکشتن هم یافت میشود، و درخودکشتن هم همان معنی کشتن را میدهد؟
بین این دو کلمه هیچ تفاوتی وجود ندارد. تفاوت را فقط تو در طرز تلفظ کلمه، در زبانی که تو با آن صحبت می کنی، بوجود می آوری؛ فرمان هرگز دستور یکجانبه مقرُر نمیدارد، مثلاً نمیگوید: تو نباید حیات زمینی مرکب از عنصرخشن را بکشی! بلکه بطور جامع ولی مختصر مقرُر میدارد: تو نباید بکشی!
بطور مثال، پدری فرزندی داشت. بلند پروازی زمینی آن پدر، او را بر آن داشت که فرزندش را، بهر قیمتی که شده، مجبور به تحصیل عالیه نماید. ولی چون در نهاد این فرزند اشتیاق به کار دیگری از سوی علائق او وجود داشت، که مورد توجه او بود، لذا تحصیلات عالیه برای او نمی توانست مورد استفاده قرار گیرد.
کاملاً طبیعی بود که فرزند برای این تحصیلات اجباری، در خودش علاقهای احساس نمیکرد، حتی قادر نبود نیروئی را که برای شروع به اینکار لازم بود، در خود بوجود بیاورد. اما پدر دستور داد که فرمانبردار باشد، فرزند هم با فرمانبرداری آن کار را شروع کرد. او سعی میکرد حتی به قیمت سلامتیاش، دستور پدرش را انجام دهد، اما چون اینکار خلاف خاصیت و طبیعت باطنی فرزند بود و جسمش در زیر این فشار طاقت نداشت، او رنج میبرد.
من نمیخواهم این قضیه را، که در زندگی به انواع مختلف تکرار میشود، بیشتر دنبال کنم. اما تردید نیست، که در اینجا پدر در اثر بلند پروازی و یا سر سختیاش سعی داشت، که آنچه را که در روی زمین برای تکامل فرزندش با او به ودیعت سپرده شده بود، در درون او بُکشد! در موارد زیادی نیز این نوع کشتن احساس درونی، به نتیجه مطلوب رسیده، زیرا بوجود آمدن نیروی اولیه سالم، برای رشد و پرورش و تکامل پسربچهها، زمان معینی دارد. چنانچه این نیرو در بهترین دوره تکاملش به عللی قطع گردید، باعث رکود آن نیرو میگردد و بعدها نیز دیگر به ندرت قادر به انجام کارش میباشد.
در این مورد نیز پدر با شدِت برضد دستور عمل کرده، که میگوید: «تو نباید بکشی!» صرف نظر از اینکه او با این عملش انسانها را از چیزی محروم داشته، که آن چیز شاید بعدها، بوسیله همین پسر بچه، میتوانست خیلی مورد استفاده آنها باشد! ولی او میبایستی فکر میکرد، که این پسر با وجود نسبت روحی که با پدر و یا با مادرش دارد و یا میتوانست داشته باشد، در برابر آفریننده دارای شخصّیتی مخصوص به خودش میباشد، شخصّیتی که موظفِ است موهبتهائی را آشکار سازد، که همراه خود بروی زمین آورده و یا باید به بهترین نحوی مورد استفاده خویش قرار دهد.
حتی امکان داشت که این پسر وظیفه داشته باشد با مرحمت الهی، سرنوشت موروثی مشقّت باری را پایان دهد. از این طریق که در صورت تعقیب کار مورد علاقه اش، در آن کار توفیق مییافت و کشفيُاتی میکرد و میتوانست به بشریت در موارد بخصوص فواید زیادی برساند.
گناه این ممانعت بگردن پدر و یا مادر سنگینی میکند، زیرا آنها با تنگ نظری زمینی بر روی تارهای سرنوشت تاثیر گذارده و از نفوذی که والدین بر فرزند دارند سوءاستفاده نمودهاند.
وقتی والدین به خود حق بدهند، تا با محاسبات جزئی و بیارزش، که حاصل درک فکری خودشان است، در زندگی زناشوئی فرزندانشان مداخله کرده و به آنها مسلط شوند، در آن صورت این موضوع هم دست کمی از موضوع قبلی ندارد. بارها اتفاق افتاده، که آنها احساس بیآلایشی فرزند خود را بدون توجه به عواقب آن در درون او خفه کرده و زندگی فارغ از غم او را تبدیل به ناراحتی روانی نمودهاند، بطوریکه آثار قاطعاش در طول حیات فرزند باقی خواهد ماند و اثرش بیش از کم و کیف مال و منال دنیوی ست.
بدیهیست که نباید هر رویا و هر آرزوی فرزند از طرف والدین برآوره شود. چون اینکار جزء وظایف والدین نیست. ولی اقتضاء دارد که یک آزمایش جدی بعمل آید، که به روال زمینی هرگز نباید یک جانبه باشد! بخصوص این آزمایش خیلی به ندرت، حتی میتوان گفت هیچ وقت از طرف والدین با از خود گذشتگی انجام نمیگیرد.
هزاران نوع مختلف از این قبیل مسائل وجود دارد. دیگر لازم نیست من یک یک آنها را بشمارم و در اطرافش صحبت کنم. بهتر است خودتان در اطراف آنها فکر کنید، آنوقت راه هائی برویتان گشوده خواهند شد، که تصورش را هم نمی کردید! در آنصورت از کلام وزین خداوند، که در این فرمانها آمده است، تخلف نخواهید کرد!
با این همه فرزند هم میتواند امیدهای والدین را بر باد دهد، آرزوهائی که آنها برای سعادتمند شدن فرزندانشان در سر میپرورانیدند، در ضمیرشان خفه کند! مثلاً چنانچه والدین از خواسته فرزندشان استقبال کردند، او راه زندگیاش را بنا بر عقیده خود انتخاب کند، در حالیکه در او استعدادی که لازمه موفقیت است وجود نداشته باشد، در این مورد او نیز موجب کشتن احساسات والای والادینش میگردد. و اینجاست که فرزند مقرارت فرمان را زیر پا گذارده است.
و نیز چنانچه کسی یک دوست واقعی را گمراه کند و یا بگونهای از اعتماد شخصی نسبت به خودش سوء استفاده نماید، او با اینکار احساس کسی را جریحه دار کرده و یا چیزی را در او کشته است، چیزیکه ممکن است واقعاً نجاب بخش زندگی باشد! این عمل هم نقض کلام خداوند است که میگوید: «تو نباید بکشی!» و برایش سرنوشت بدی را بهمراه دارد، که مجبور است به سختی با آن کنار آید.
پس میبینید، که فرمانها بهترین دوستان انسان هستند و از او در برابر زشتیها و رنجها صادقانه حمایت میکنند! پس فرمانها را دوست بدارید، به آنها احترام گذارید و مانند گنجینهٴ گرانبهائی از آنها حفاظت نمائید، تا استفاده از آنها برایتان سرورآمیز باشد!