کلمهٴ «بچه گانه» اصطلاحی است که از جانب مردم سهل انگار و بی ملاحظه در سخن گفتن و در اغلب موارد نادرست به کار گرفته میشود.
به سبب رکود فکری و کاهلی، که در اثر رخوت مغزی به وجود میآید برای درک و قبول این اصطلاح بطور کافی تعمق و تفکر نشده. هر کس این اصطلاح را با تمام وسعتش درک نکرده باشد نمیتواند آن را بطور صحیح بکار ببرد.
و معذالک این همان حالت بچه گیست که برای صعود به سوی اوج نور، پلی استوار برای انسان به وجود میآورد و به او توانایی میبخشد که بتواند برای نیل به زندگی ابدی به تکامل رسیده و پختگی روحی پیدا کند تا شایستگی زندگی در این سرا را، که متعلق به پروردگار است و در نظام آفرینش در اختیار انسانها گذارده، داشته باشد. مشروط به اینکه … انسان در این خانه میهمان خوشایندی باشد، میهمانی که به فضای خانه زیانی نرساند، خانه ای که با کمال عطوفت برای زندگی در اختیارش گذارده شده و سُفرهٴ نعمتش برای استفاده او با گشاده دستی پیوسته گسترده است.
ولی اکنون انسان از حالت بچگی که نیاز به آن دارد، بسیار دور گشته!
لذا بدون آن حالت نمیتواند چیزی برای روحش بدست آورد. روح باید حالت بچگی را داشته باشد؛ زیرا انسان بچهٴ آفرینش است و خواهد ماند، حتی اگر بلوغ کامل را هم کسب کرده باشد.
یک بچه آفرینش! در این بیان مفهومی عمیق نهفته است؛ زیرا انسان باید خود را بعنوان بچهٴ پروردگار تکامل یابد. اینکه آیا او به این تکامل میرسد یا نه، تنها بستگی به درجه خواست و جهت یافتن قوهٴ تشخیص صحیحی دارد که او در طول سِیرَش در مادیات کسب کند.
ولی باید این خواستن با عمل توأم باشد. در سطح روحی خواستن همزمان عمل کردن است. خواست و عمل در آنجا بصورت یگانه است. این واقعیت فقط در سطوح روحی انجام میگیرد، نه در سطوح مادی. هر چه قشر مادی فشرده تر و سنگینتر باشد به همان اندازه هم عمل از خواسته دورتر میگردد.
علت اینکه چرا فشردگی با کندی صورت میگیرد، میتوان از سرعت انعکاس صوت استنباط نمود، صوت در موقع حرکت در فضا باید امواج خود را از اقشار ماده عبور دهد و تراکم قشر ماده در فضا از سرعت صوت میکاهد. سرعت انعکاس اصوات را در فضا، حتی در فواصل کوتاه نیز، میتوان به خوبی تشخیص داد.
اگر شخصی با تبر چوب خرد کند و یا کسی در کارگاه ساختمانی میخ به تخته ای بکوبد، بیننده از دور میتواند ضربه ای که افزار دستیِ او به چوب و یا تخته وارد میآورد بلافاصله و به وضوح ببیند. ولی انعکاس صدای حاصله از ضربه افزار پس از گذشت چند ثانیه به گوش بیننده میرسد. این موضوع آنقدر جالب است، که ممکن است هر کس در موارد مشابهی توجه اش به آن جلب شده باشد.
با این شباهت ولی خیلی سنگین تر در حالات انسان روی زمین نیز بین خواسته و عملش وجود دارد. خواسته آدمی به روح فرمان میدهد و بلافاصله فرمان روحاً به عمل تبدیل میگردد. ولی برای اینکه خواسته در عنصرخشن قابل رویت گردد، احتیاج به حجم جسم دارد. و جسم در اثر محرکی پس از لحظاتی شروع به کار مینماید. و در این زمان کار مغز جلو، یعنی قسمتی از مغز، که معمولاً راه خواسته را تا رسیدن به مرحلهٴ عمل از جانب جسم هموار مینماید، قطع می گردد.
راه واقعی این عمل اندکی بیشتر طول میکشد و گاهی نیز بسیار دیر به مرحلهٴ عمل می رسد و یا حتی اصولاً به وقوع نمیپیوندد، زیرا نیروی خواست در طول راه ضعیف میشود و یا در اثر دگراندیشی عقل، جلوی آن سد میگردد.
به موازات این بحث میل دارم اشاره ای نیز به تأثیر قانون آفرینش بنمایم، گو اینکه این اشاره به مطلب مورد بحث مربوط نمیگردد، ولی چون در مراوده مردم با یکدیگر اثر آشکاری در مورد
قانونِ جذبِ نوع مشابه دارد:
قوانین مصوبه در روی زمین با عقل زمینی تدوین میشوند و با همان عقل نیز به مرحلهٴ اجراء در میآیند. از این رو در اجرای طرحهایی که اندیشیده و سنجیده فراهم میشوند، در اجرای آن نیز سختگیری بیشتری به کار میرود و متخلفین با شدت بیشتری مجازات میگردند تا برنامه هایی که هیجان زده و نسنجیده صورت گیرند. و در این گونه اعمال اکثراً سهولت بیشتری در آراء صادره مشاهده میشود.
این در حقیقت یک رابطهٴ غیرمرئی بین انسانهایی است که سطح فهم و نوع ادراکشان یکی است. آنها تحت تأثیر قانون آفرینش خود را بدون قید و شرط تسلیم عقلشان می نمایند. برای آنها این مطلب کاملاً قابل درک است.
بدون این که به علت آن واقف باشند، در عملی با شور و هیجان بخش زیادتری از تقصیر را نادیده گرفته و آن را به عوالم روحی مرتبط میسازند. قانون گذار و قاضی در این بارهٴ چیزی نمی دانند، زیرا آنها قضیه را فقط با منطق قانون عقلی می نگرند. ولی چنانچه عمیقانه تر در این باره تفکر شود و در عین حال به تأثیر قانون آفرینش توجه گردد، آنگاه تمام اینها با پرتوی دیگری خودنمایی مینمایند.
با وجود این در داوریهای زمینی و یا سایر قضاوت ها، قوانین زنده الهی در آفرینش تأثیر طبیعی خود را دارند، بدون آنکه قوانین زمینی انسانی و مفهوم آنها نفوذی در آن قضاوتها داشته باشند. هیچ انسان فهمیده ای نمی تواند ادعا کند که چنانچه شخصی که با قضاوتهای زمینی و قوانین آن مقصر شناخته شده و محکوم گردیده باشد، در عین حال از نظرِ قوانین الهی و در پیشگاه عدل الهی نیز جزایش خاتمه یافته است.
اینگونه قضاوتها در طول هزاره ها بصورت دو دنیای متفاوت، بوسیلهٴ اعمال و افکار انسانی از هم جدا شده، در صورتی که می بایستی فقط یک دنیا وجود داشته باشد و در آن فقط قوانین عدل الهی حکم فرمائی کند.
این نوع دادرسیها و کیفرها را فقط موقعی میتوان برابر با عدل الهی نامید، که تمام قوانین و کیفرهای انسانی با قوانین آفرینش و عدل الهی برابری داشته باشند.
حال دو نوع هیجان وجود دارد. اول حالتی که دربارهٴ آن صحبت شده و می توان به آن عمل محرکه نام داد. حالت دیگر هیجاناتی هستند که از مغز جلو تحریک میشوند، یعنی نه در روح، بلکه مربوط به بخش عقل بوده و توانایی تعمق را ندارد، و لذا نمی توانند دارای همان کیفیت باشند که اعمال محرکه دارا هستند.
بدیهی است که تشخیص تفاوت واقعی بین آنها فقط برای آنگونه انسانهایی میسر خواهد بود، که تمام قوانین الهی آفرینش را می شناسند و از اثرات آن با خبر هستند. این موضوع نیز باید به آینده ای موکول گردد که انسان از خود کامگی دور بوده و به تکامل روحی رسیده باشد و افکار و اعمالش فقط در مسیر قوانین الهی قرار داشته باشد.
منظور از انحراف از مطلب این است که ما را وا دارد تا در این باره به تفکر و تعمق بیشتری بپردازیم و البته با اصل موضوع سخن رانی رابطه ای ندارد.
باید توجه داشت که خواست و کردار در سطوح روحی یکی هستند، ولی در سطوح مادی و بنا بر نوع ماده بصورت مجزا از هم در میآیند. به همین سبب هم زمانی عیسی به انسانها گفت: «روح طلب میکند، ولی گوشت ناتوان است!» منظور از کلمه گوشت، که در اینجا جسم عنصرخشن آدمی میباشد، همهٴ آنچه را که خواسته روح و برابر با کردار بوده است، به صورت عمل در نمیآورد.
چنانچه روح دچار کاهلی و بی حالی نشده باشد، میتواند در روی زمین نیز در لباس عنصرخشن جسم را مجبور کند که خواستهٴ او را بصورت عمل در آورد. او نمیتواند جسم را مسئول کاهلی خود بداند؛ زیرا جسم به عنوان دست افزار در اختیار هر روحی گذارده شده و او باید بیاموزد که چگونه بر جسم مسلط شده و از آن به درستی استفاده نماید.-
بنابر این روح کودک آفرینش است. اگر بخواهد منظور خود را عملی ساخته و به هدفی که آفرینش برای او معین کرده دست یابد، باید حالت بچگی خود را حفظ کند. ولی خودپسندی عقل باعث شده که روح از حالت بچگی دور شود، زیرا نمی توانسته است این حالت را به درستی «درک کند» و بداند که این واقعاً چگونه حالتی است. بدینوسیله او تکیه گاهش را در آفرینش از دست داده و اکنون آفرینش باید او را به عنوان بیگانه، مزاحم و مضر کنار زند تا خودش بتواند سالم بماند.
و بدین سان رُخ خواهد داد که انسانها به علت افکار و اعمال نادرستشان، خودشان با دست خود قبرشان را حفر کنند.-
عجیب است که هر کس که میلاد مسیح را جشن گرفته و تحت تأثیر آن واقع میشود، بلافاصله خاطرات دوران بچگی خود را از جشن میلاد مسیح به خاطر میآورد!
به اندازهٴ کافی واضح است که این تجدید خاطره علامت آن است که او در قالب یک بزرگسال قادر نیست میلاد مسیح را با احساس روحی برگزار کند و این خود بطور وضوح دلیل آن است که چیزی را که در زمان بچگی کسب کرده اکنون از دست داده است! چرا توجه به این موضوع انسانها را وادار نمیکند تا درباره اش به فکر بپردازند!
باز این همان کاهلی و بی حالی روحی است که مانع می شود که آنها بطور جدی با پیشآمدها برخورد کنند. شاید آنها تصور می کنند که برقراری جشن میلاد مسیح فقط «مخصوص بچه هاست» و «بزرگسالان وقت این گونه کارها را ندارند»؛ زیرا آنها باید به مطالب جدی تر زندگی بپردازند.
مطالب جدیتر! منظورشان از بیان مطلب جدی تر مسلماً تهیه وسیله زندگی زمینیست، بنابر این عملی است عقلانی! و چنانچه در این بین یکبار هم به احساس میدان داده شود، عقل، برای اینکه برتری خود را حفظ کند، به سرعت احساسات را به عقب میراند!
اگر عقل با صرف زمان کوتاهی در این مورد تعقل مینمود، از تمام این واقعیت به ظاهر ناچیز به بزرگترین نکته ها پی میبرد. ولی او برتری و تفوق میجوید و برای رسیدن به آن با توسل به هر نیرنگ و تزویری تلاش میکند. البته نه خود او، بلکه در حقیقت آن چیزی که او را اسباب دست قرار داده و خودش نیز در پشت سر او مخفی شده است: تاریکی!
تاریکی نمیخواهد بگذارد که پرتو نوری خاطرات را روشن کند و اما چگونه روح برای ایجاد نور در خاطره اش تلاش میکند و سعی دارد تا نیروی تازه ای از آن کسب کند، میتوان بدین سان به آن پی برد که با مرور خاطرات ایام بچگی و یادآوری خاطرهٴ جشن میلاد
مسیح یک نوع اشتیاق توأم با حسرت را بیدار میکند، که قادر است در انسانهای زیادی بطور گذرا حالت نرمخوئی بوجود آورد.
این حالت نرمخوئی میتوانست بهترین زمینه برای بیدار شدن از خواب غفلت باشد. البته اگر بیدرنگ و با تمام قوا از این موقعیت استفاده گردد! متأسفانه بزرگسالان در این حالت نرمخوئی بیشتر به خیال بافی میپردازند و لذا نیروی حاصله بدون ثمر از بین میرود، زیرا در حین خیال پردازی این موقعیتِ گذرا سپری میگردد، بدون اینکه مورد استفاده قرار گرفته باشد.
احساس بعضیها در این حالت به حدی ست که حتی اشکشان نیز سرازیر میشود ولی از این رقت قلبشان شرمنده شده و برای پنهان داشتن آن سعی میکنند با تکانی به خود، که در آن حالت عناد و لجاجت مشهود است، به خود آیند.
از همهٴ این حالات انسان میتوانست چیزهای زیادی نیز بیاموزد، زیرا در تار و پود خاطرات ایام بچگی یک احساس غم انگیزی نیز مستتر است. و این حس ناخودآگاه از آنجا ناشی میشود که جای خالی چیز گم شده ای محسوس است و آن نبود احساس بچگی است.
حتماً شما هم به اشخاصی برخورد کرده اید که عارضشان با شکوه و مصاحبتشان بسیار مطبوع است و پیوسته از چشمانشان برق شادی بچگانگی ساطع میگردد.
بزرگسال نباید فراموش کند که منظور از حالت بچگی انجام کارهای بچگانه نیست. حال شما نمیدانید که حالت بچگی چگونه حالتی است و به چه سبب میتواند این قدر مؤثر باشد! و چرا عیسی گفته است:«مانند بچه شوید!»
برای این که بتوان حالت بچگی را توصیف کرد بایستی ابتدا این موضوع برایتان روشن باشد که حالت بچگی با بچه بودن ارتباطی ندارد. مسلماً شما هم به بچه هایی برخورده اید که آن جاذبه مخصوص بچگی در آنها مشهود نیست! مثلاً یک بچه کینه جو نمیتواند حالت بچگی داشته باشد، همچنین یک بچه بی تربیت نیز فاقد حالت بچگی است، که البته بهتر است به او بچه تربیت نشده گفته شود!
بنابر این روشن است که حالت بچگی و بچه بودن، دو مطلب جداگانه و مستقل هستند.
آنچه در روی زمین بچگی نامیده میشود، شاخه ایست از اثرات پاکی! پاکی به معنی واقعی و آسمانی و نه تنها مفهوم خاکی و انسانی آن. انسانی که در پرتو پای و عفت الهی به سر میبرد، انسانی که پرتو پاکی و عفت ضمیرش را روشن کرده است، انسانست که حالت بچگی را در درون خود محفوظ دارد، چه در سن بچگی و چه در دوران بزرگسالی.
حالت معصومیت بچگی منعکس کننده پاکی و عفت درونی است و نشان میدهد که انسانی با چنین خصلتی، تسلیم پاکی است، در خدمت آنست. آری، همهٴ اینها تنها تعریفهای مختلفی برای تشریح پاکی و عفت درونی است که در حقیقت همه اش معنی یگانه ای دارد.
بنابر این فقط بچه ای که باطن پاکیزه ای دارد میتواند با حالت بچگی ظاهر شود و بزرگسالی که پاکی را در وجودش پرورش میدهد و به آن ارج مینهد. از این رو سرزنده و امید بخش جلوه کرده و اطمینان همه را به خود جلب می نماید!
و هر جا که پاکی بی غل و غش وجود داشته باشد، میتواند عشق واقعی هم در آن رسوخ نماید؛ زیرا عشق الهی در پرتو پاکی پدیدار میگردد. پرتو پاکی راهی است که عشق در آن قدم میگذارد و هرگز راه دیگری انتخاب نمینماید.
هر کس که پرتو پاکی را در خود نپذیرفته باشد، پرتو تابناک عشق الهی نیز هرگز در وجودش راه نخواهد یافت!
حالت بچگی را انسان در اثر روگردانی از نور و در اثر یکسو فکری عقلش، از خود دور کرده. به این طریق همه چیزش را نثار نموده، چیزی که میتوانست او را سربلند نماید. به این جهت با هزاران زنجیر به این زمین، به این عنصرخشن، عنصری که او را با افسون محسور خود کرده در بند کشیده و تا زمانی که قادر باشد خود را از قید این افسونگر برهاند، که با مرگ زمینی هم رهائی نخواهد یافت، مگر اینکه خودش در اثر بیداری روحی، بتواند خود را از زنجیر این بند رها سازد.