بیدار شوید، ای انسانها، از خواب سُرب گونه برخیزید! تشخیص دهید که چه بارِ سنگین و دور از شأنتان را به دوش میکشید، که با فشاری سرسخت بر دوش میلیونها تن سنگینی میکند. آن را به دور بیاندازید! آیا این بار ارزش به دوش کشیدنش را دارد؟ البته که نه، حتی یک ثانیه هم ارزش ندارد!
داخل این بار چه چیز پنهان است؟ پوسته ای بدون هسته، که در برابر نسیم حقیقت شرمگین شده و در هوا پراکنده میگردد. پس شما وقت و نیروی خود را به خاطر هیچ تلف کرده اید، از این رو زنجیرهایی که شما را در بند کشیده اند را پاره نموده و خود را سرانجام رها سازید!
انسانی که درونش در قید و بند باشد، تا ابد برده ای باقی خواهد ماند، حتی اگر پادشاه باشد.
شما با آنچه که با کوشش فرا گرفته اید، خود را وابسته میکنید. فکر کنید: شما با فرا گرفتن مطلبی با چیز نا آشنایی مأنوس میشوید، که حاصل اندیشه دیگران است، پس با میل خودتان به اعتقادات بیگانه ای گرویده اید، و آن چیزی را از آن خود میکنید، که دیگران در ذهن خودشان و برای خودشان، اندیشیده اند.
بیاندیشید: استفاده هر چیز برای همه ٴکسان نیست! آن چیزی که برای یک فرد انسانی سود آور است، میتواند برای دیگران زیان آور باشد. هر کس برای کسب کمال باید راه مخصوص خودش را بپیماید. توشهٴ راهش توانایی هایی هستند که در وجودش نهفته اند. او باید از آنها استفاده کرده، و اقداماتش را بر مبنای آنها بنا نهد! اگر نکند او در وجود خودش غریبه ای باقی میماند و پیوسته در کنار آموخته های خود خواهد ایستاد و آموخته ها هرگز در وجودش جان نخواهند گرفت. راه هر بهره ای بر روی او بسته است، پیشرفت برایش ممکن نیست و زندگی خود را مانند گیاه بی ثمری خواهد گذراند.
شما که با کوشش در جستجوی نور و حقیقت هستید، متوجه باشید که:
راه به سوی نور را باید هر فردی با وجود خودش تجربه کند. اگر می خواهد در آن راه با اطمینان قدم بگذارد، باید آن را شخصاً کشف کند، فقط آنچه را که انسان شخصاً تجربه میکند و همه قسمتهای آن را حس میکند، بطور کامل در می یابد!
شادی و اندوه پیوسته در طپش هستند، تا شخص را هشیار کرده و برانگیزند، تا روانش بیدار شود. در آن هنگام انسان لحظاتی چند از امور غیر ضروری روزمره جدا شده و به گونه ای مبهم، در حالت غم و شادی، حس میکند که با روحی در ارتباط است، که در همهٴ آنچکه زنده است جریان دارد.
و همه چیز زنده است، هیچ چیزی مرده نیست! خوشا به حال کسی که چنین لحظات ارتباط را درک کند، نگاه دارد و خود را به یاری آن به بالا بکشاند. و در این حالت نباید به شیوه های خشک متکی بود، بلکه هر کس باید خود را از درون توسعه دهد.
به تمسخر کنندهگان توجه نکنید، آنها با حالات روحی بیگانه اند. آنها مانند مستان و بیماران در برابر عظمت آفرینش که امکانات بی شماری در اختیار ما گذارده است، ایستاده اند و به گونهٴ نابینایان که از راه تماس دست با اجسام روی زمین خود را به جلو میکشند، شکوه و زیبایی پیرامون خود را نمیبینند!
آنها پریشان و خفته اند؛ زیرا چگونه یک انسان میتواند، مثلاً ادعا کند، که فقط آنچه را که او میبیند، وجود خارجی دارد؟ و آنچه را که چشمش نمی بیند، در آنجا حیاتی وجود ندارد؟ چگونه میتواند ادعا کند که با مرگِ جسمش، خود او نیز به نیستی می پیوندد، فقط به این سبب که او تاکنون چشم واقع بینش نابینا و از درک حقیقت عاجز بوده است؟ هنوز هم نمیداند که با وجودی که رَوِش زیادی روشن میسازد، که قدرت دید چشم بسیار محدود است؟ هنوز هم از محدودیت استعداد دید چشم نمیداند؟ و هنوز هم نمیداند که چشم با استعدادِ به زمان و مکان وابسته ای مغز مرتبط است؟ نمیداند، که به این دلایل آنچه را که در فراز زمان و مکان باشد، با چشمش نمیتواند ببیند؟ هنوز هم برای تمسخر کنندگان با وجود چنین استدلال منطقی روشن نیست؟ زندگی روحی، بگذارید آن را سرای باقی بنامیم، فقط چیزی است که مطلقاً بر فراز طبقه بندی زمان و مکان زمینی قرار دارد و بنابر این شناسائی اش نیز راهی مشابه میطلبد.
بلی، چشم ما حتی چیزهایی را که در مکان و یا زمان پراکنده هستند، نمیبیند. انسان به قطرات آب فکر میکند، که پاکی بدون قید و شرط آن را هر چشمی گواهی میدهد، قطره آبی که، اگر با ذره بین دیده شود، میلیونها موجودات زنده را در خود پنهان کرده است، که در آنجا بی رحمانه مشغول جدال بوده و یکدیگر را نابود میکنند. مگر نه آن است که گاهی در آب و یا در هوا باکتریهایی وجود دارند، که حتی دارای چنان نیرویی هستند که جسم انسان را بیمار میسازند؟ اینها هم با چشم قابل رویت نیستند، ولی با دستگاههای دقیق وجود آنها قابل رویت است.
اکنون چه کسی جرأت میکند با این وصف ادعا کند، که چنانچه برای
مشاهده این قطره آب از دستگاههای دقیقتری استفاده شود، چیز تازه و نا آشنایی در درون آن به چشم نمیخورد؟ دستگاه را هزار بار و یا میلیونها مرتبه دقیقتر کنید. دیدن این صحنه ها انتهایی نخواهد داشت و پیوسته دنیاهای تازه ای در برابر شما باز خواهد شد، دنیاهایی که شما قبلاً نه میتوانستید آنها را ببینید و نه میتوانستید وجود آنها را حس کنید، ولی آنها وجود داشته اند.
نتیجه یک تفکر منطقی نیز همین نتیجه را میدهد، همچنین در مورد همه چیزهایی که دانشمندان توانسته اند جمع آوری کنند. چشم انداز بر توسعه مستمر وجود دارد، ولی هرگز پایانی به نظر نمیرسد.
سرای باقی چیست؟ خیلی ها از این کلمه گیج میشوند. به طور ساده سرای باقی عبارت از همه چیزهایی است که آنها را با وسائل کمکی زمینی نمیتوان درک کرد. وسائل کمکی زمینی نیز عبارتند از چشم ها، مغز و سایر اعضای بدن و نیز وسائلی که اعضای بدن را یاری میدهند، که کارشان را بهتر و دقیقتر به انجام رسانیده و برد آنها را توسعه دهند.
بنابر این میتوان گفت: سرای دیگر عبارت از چیزی فراتر از قدرت درک بینایی جسمی ما است. ولی بینِ این سرا و سرای باقی هیچ گونه جدائی وجود ندارد! هیچ شکافی نیز بین آنها قرار نگرفته! همه چیز یکسان است، مانند همهٴ خلقت. یک نیرو بین این سرا و سرای باقی جریان دارد. همه چیزِ زندگی از این نیرو سرچشمه گرفته و از اثر آن زنده است، و بدین وسیله به گونه ای جدائی ناپذیر به هم پیوسته اند. از این موضوع چنین استنباط میشود:
اگر بخشی از آن بیمار گردد، بایستی، مانند اعضای یک بدن، اثر رنج بیماری در بخش دیگر نیز محسوس باشد، مواد مریض محسوس در بخش دیگر به سوی مواد مریض بخش اول، به سبب وجود جاذبه هم نوع، جریان مییابند، و از این جهت بیماری بیشتر محسوس میگردد. و چنانچه بیماری غیر قابل علاج باشد، در آن موقع از بیماری یک نوع حالت ضرورت ساطع میشود، که عضو علیل باید قطع گردد، اگر بنا باشد که هر دو بخش پیوسته اسیر درد باقی بمانند.
به همین دلیل حالت خود را تغییر دهید. این سرا و آن سرائی وجود ندارد، بلکه فقط یک هستی یکسان میباشد! تصور جدائی اختراع انسان است، زیرا او قادر نیست که همه چیز را ببیند، و لذا خود را مرکز ثقل و کانون اصلی آن چه که در اطراف خود میبیند، می اِنگارد. ولی دایره وجودی و قلمرو عملش بزرگتر است. او با اشتباه جدائی نگری، خود را با زور محدود میسازد، جلوی پیشرفتش را سد میکند و فضائی بی بند و بار برای تخیلاتش به وجود میآورد، که در آن تصاویر عجیبی در نظرش پدیدار میگردند.
در آن صورت آیا این مطلب حیرت آور است، که اگر بسیاری از مردم ناباورانه تبسم کنند، برخی دیگر نوعی پرستش بیمار گونه، که بصورت بردگی ظاهر میشود، در پیش گیرند و یا به سوی تعصب مذهبی بگرایند؟ آیا دیگر برای کسی جای حیرت باقی میماند، که اگر بعضی ها هم با سر افکندگی و ترس و یا حتی با وحشت و هراس بزرگ شوند؟
همه چیز را به دور افکنید! تحمل این رنج برای چیست؟ مانعی را که انحراف انسان سعی در برپا کردنِ آن بود، ولی هرگز پا نگرفت، بر طرف کنید! اعتقاد نادرستی بود که برای شما پایه ای غلط بنا میگذاشت، و شما برایش زحمت بیهوده میکشیدید تا ایمان راستین، یعنی اعتقاد درونی بی پایانی بنا نهید. در این کار به مشکلات و موانع بیشماری بر خورد می کنید، که شما را متزلزل کرده و در شما شک و تردید به وجود آورده و شما را زیر فشار میگذارند، تا بنائی را که ایجاد کرده اید دوباره فرو ریزید، و چه بسا که نومیدانه و کینه توزانه از همه چیز صرف نظر مینمائید.
ضرر آن تنها متوجه خودتان است، زیرا برای شما دیگر جای پیشرفتی نیست، بلکه زمان توقف و یا برگشت است. به هر حال راهی را که باید شما روزی طی کنید، بدین سان طولانیتر خواهد شد.
اگر سرانجام خلقت را، چنانچه هست، به عنوان جامعیت درک کردید، آنگاه فرقی بین این سرا و سرای باقی قائل نخواهید شد، در آن هنگام راهی مستقیم در پیش دارید، مقصدی که داشته اید، نزدیک میشود و عروج شما را راضی کرده و برایتان شادمانی و خرسندی به همراه میآورد. آنگاه میتوانید نیروی تأثیر متقابل را بهتر حس کرده و درک کنید، که در مجموع و وحدتِ یگانه بطورِ گرمی جریان دارد، زیرا همه چیز از همان نیرو سرچشمه گرفته و نگاهداری میشود. پرتو حقیقت بدین سان بر شما خواهید تابید!
شما بزودی در خواهید یافت که فقط سُستی و تن آسائی سَببِ گروه زیادی از مردم است که آنها را به تمسخر وا میدارد، فقط برای آن است که اگر به آنچه که تاکنون آموخته اند و یا به چیزی که فکر میکرده اند پشت کنند تا چیز تازه ای را بنیان بگذارند، برایشان بسیار رنج آور است. و برای برخی دیگر از مردم، تغییر شکلِ زندگی، یعنی عوض کردن آنچه که به آن عادت کرده اند، ناراحت کننده است.
این گونه مردم را به حال خود بگذارید، با آنها مجادله نکنید، دانش خود را در اختیار کسانی بگذارید، که از لذات زودگذر ناراضی هستند، به آنهایی ارائه دهید که بیشتر از آنچه در پهنه زمین یافت میشود جستجو میکنند و بسان حیوانات فقط شکم خود را نمیخواهند پر کنند. دانش خود را به آنهایی ارائه دهید که مایلند از آن استفاده کنند آنچه را که کسب کرده اید مدفون نکنید، زیرا با ارائه دانستنیهای خود به دیگران، و تبادل نظر با آنها، دانش شما غنی تر گشته و مَنطق تان قویتر خواهد شد.
یک قانون جاودانه در عالم دنیا نافذ است: تا آنجا که به ارزشهای معنوی مربوط میشود، تنها در ارائه دادن، دریافت کردن هم نهفته است! این قانون مانند یک وصیت مقدس آفریننده اش، عمیقانه در کل آفرینش نافذ است. دادن بدون توقع، کمک رسانی در جائی که به کمک نیاز باشد، درک رنج دیگران، تفاهم برای ضعف نزدیکان، اینها همه به معنی دریافت کردن است، زیرا این راه ساده و حقیقی به سوی سپهر برین است.
خواستی واقعی و پی گیری جدّی در این طریق، برایتان کمکی فوری به ارمغان میآورد. فقط یک تمایل صمیمانه و حقیقی برای نیکی، مانند شمشیری گداخته، از سوئی که اکنون برایتان غیر مرعی است، حائلی را که تاکنون با افکار خودتان ایجاد کرده بودید، میشکافد؛ زیرا شما با سرای باقی همانند هستید، سرائی که تاکنون از آن واهمه داشته، آنرا انکار میکرده و یا احتمالاً آرزوی دستیابی به آن را داشته اید و با آن تنگ و جدائی ناپذیر وابسته هستید.
آن را بیازمائید؛ زیرا افکار
شما پیکهایی هستند که شما روانه میکنید، پیکهایی که بار سنگین پندارهای خوب و بد شما را به دوش میکشند و بسوی تان باز میگردند. این واقعه رخ خواهد داد! به یاد داشته باشید که افکار شما چیزهایی هستند که روحاً شکل میگیرند، اغلب بصورت صوری در خواهند آمد که از عمر زمینی جسم شما بیشتر زیست میکنند، در آن زمان خیلی چیزها برایتان روشن خواهد شد.
چنانچه به درستی گفته شده و همینطور هم هست:«نتیجهٴ اعمالشان گریبان گیر خودشان میشود!» افکار خلاقه شما اعمالی هستند، که نتیجه اش زمانی در انتظار شما خواهد بود! آنها هاله هایی از نور و یا ظلمت به دور شما میکشند، که شما مجبورید از درون آنها بگذرید تا بتوانید به عالم روح راه یابید. هیچ گونه مداخله و محافظه ای هم به ثمر نمیرسد، زیرا تصمیمی است که خود شما گرفته اید. اولین قدم برای نیل به هر مقصود را باید خودتان بردارید. این کار دشواری نیست و بستگی به خواسته خودتان دارد که از طریق افکارتان ظاهر میشود و به این طریق شما بهشت و دوزخ را در درون خود حمل میکنید.
در اخذ تصمیم مختارید، اما عواقب افکار و خواسته هایتان، بدون قید و شرط متوجه خودتان است! زیرا عواقب آن را خودتان بوجود آورده اید، از این رو من به شما ندا میدهم:
«اجاق افکارتان را پاکیزه نگاه دارید، به این طریق صلح را ترویج کرده و خوشبخت خواهید بود!»
فراموش نکنید، که هر یک از افکاری که از شما سرچشمه میگیرد و به خارج فرستاده میشود، در مسیرش افکار مشابه را به خود جذب مینماید و یا مجذوب افکار جولان یافته میگردد، و در این راه نیرومند و نیرومندتر گشته و عاقبت نیز به مقصدی میرسند، در این حال مغزی که مثلاً در طول لحظه ای از خود بیخود شده به این افکار شناور راه میدهد، تا در آن نفوذ کرده و میدان عمل پیدا نماید.
به این مطلب بیاندیشید، که چه مسئولیتی متوجه شما خواهد شد، اگر زمانی فکر تراوش شده از شما بوسیلهٴٴ شخصی که مغزش تحت تأثیر قرار گرفته به مرحله عمل در آید! این مسئولیت از این راه پدید میآید، که هر فکر، بوسیلهٴٴ رشتهای ناگُسَستنی دائماً با شما در ارتباط میباشد، تا بتواند بوسیلهٴٴ نیروئی که در مسیر خود به دست میآورد، به سوی خود شما مراجعت کند، تا به موجب فکری که پدید آورده اید، بر دوش شما سنگینی کند و یا برایتان مسرت بخش باشد.
بدین سان شما در عالم اندیشه ها ایستاده اید و بر حسب نوع تفکرتان برای افکار مشابه جا باز میکنید. به این جهت نیروی تفکر را بیهوده به هدر ندهید، بلکه آنها را برای نیروی دفاعی و نیز برای تیز هوشی گرد آورید، تا در موقع لزوم مانند نیزه ای که به خارج پرتاب شود، روی همه چیز اثر بگذارد. بدین گونه با کمک اندیشه هایتان نیزهٴ مقدسی بسازید، که در راه نیکی به کار گرفته شود، زخمها را درمان بخشد و پشتیبانِ تمام آفرینش باشد!
از این جهت برای پیشروی به جلو و عمل، فکر خود را به آن سو متمرکز کنید! برای انجام چنین کاری چه بسا ستونهایی را که عقاید رایج قدیمی بر آنها استوار هستند باید به لرزه در آورید. این اکثراً مفهومی است که برداشت نادرستی از آن شده و مانع رسیدن به راه درست گردیده. این مفهوم باید به نقطه ای که از آنجا شروع شده، برگردانیده شود. صاعقه در یک لحظه تمام بنائی را که در طول دهه ها با مشقت برپا گشته، ویران میسازد و سپس بعد از بی هوشی کوتاهی و یا بلند مدت تری، کارش را از نو آغاز مینماید! او باید این کار را انجام دهد، زیرا در کائنات محلی برای توقف نیست، اکنون برای مثال مفهوم زمان را در نظر میگیریم:
زمان سپری میشود! روزگار دگرگون میگردد! چنین سخنانی همه جا و از همه کس شنیده میشود و خواه و ناخواه تصویری در ذهن پدیدار میگردد: ما مینگریم که زمانها به گونه هایی متفاوت از برابر ما میگذرند!
این تصاویر رفته رفته برای ما عادی میشوند، و برای مردم بیشماری نیز بصورت زیربنائی محکم در میآیند که بر مبنای آن تحقیقات، تفحصات و افکار خود را بنا میگذارند. اما دیری نمیگذرد که به موانعی برخورد میکنند که با تصورات آنان تناقض پیدا مینماید و با همهٴ جد و جهدشان با اندیشه آنان جور در نمیآید و نیز سردرگم میشوند، زیرا چاله هایی در جلو راهشان بوجود آمده که با تمام کوشش شان دیگر نمیتوان آنها را پر کرد.
بعضی ها معتقدند که در این گونه موارد که استدلال و منطق نقطه اتکائی پیدا نمیکنند، بایستی به جای آن از ایمان استفاده کرد. ولی این خطا است! انسان نبایستی به چیزهایی اعتقاد پیدا کند که آنها را نمیتواند بفهمد! پس باید سعی کند که آنها را درک نماید؛ در غیر این صورت او دروازه ای به روی اشتباهات گشوده است و با وجود اشتباهات ارزش حقیقت همواره پائین تر میآید.
ایمان آوردن به چیزی، بدون درک آن، فقط کاهلی و بی فکری است! این کاهلی و بی فکری روح را سرفراز نمیکند بلکه آن را به زیر میکشد. بنابر این نظرتان را به بالا بیافکنید، ما باید بررسی و آزمایش کنیم، انگیزهٴ آن بی سبب در درون ما نهفته نیست.
زمان! آیا واقعاً زمان میگذرد؟ اگر بخواهیم در این مورد بیشتر به فکر بپردازیم، چرا به مشکلاتی برمیخوریم! این بسیار ساده است، زیرا اساس فکرمان نادرست است؛ زیرا زمان راکد ایستاده است! این ما هستیم که شتابان به سوی زمان پیش میرویم! ما به سوی زمان هجوم میآوریم، زمانی که جاودانی است و ما در آن در جستجوی حقیقت هستیم.
زمان راکد ایستاده است. او همان گونه که بوده میماند، امروز، دیروز و در هزار سال بعد! فقط شکلها تغییر مییابند. ما در زمان غوطهور هستیم، تا از دامن خاطراتش بهرهای برگیریم و دانش خود را از آنچه گرد آورده شده است غنیتر سازیم! زیرا زمان هیچ چیز را فراموش نمیکند و همه چیز را در خاطر خود حفظ کرده است. او تغییری نیافته، زیرا جاویدان است.
تو نیز، ای انسان، همان هستی که همیشه بوده ای، حالا چه جوان بنظر آئی، چه پیر! تو همان که هستی میمانی! آیا این موضوع را هنوز درک نکرده ای؟ آیا بین شکل ظاهریت «من» و خودت تفاوت روشنی حس نمیکنی؟ بین بدنت، که در طول زندگی تغییر میپذیرد، و خودت، روحت، که ابدی است، تفاوتی نمیبینی؟
شما در جستجوی حقیقت هستید! واقعاً حقیقت چیست؟ آنچه را که امروز به نام حقیقت میشناسید، همین فردا آنها را تصورات غلط خواهید پنداشت، و باز هم بعدها در آن تصورات دانه های حقیقت
را جستجو می کنید! حتی تجلیات نیز شکلهای خود را تغییر میدهند. جستجوی مداوم شما به همین گونه ادامه پیدا میکند، ولی در میان این دگرگونی ها شما به پختگی خواهید رسید!
لذا حقیقت پیوسته به یک گونه باقی میماند و تغییری نمییابد؛ زیرا جاودانی است! و از لحاظ اینکه حقیقت جاودانه است، درک آن با حواس زمینی که همواره با دگرگونی شکل ها برخورد دارد، هرگز به درستی و روشنی میسر نخواهد بود!
بنابر این روحی گردید! و خود را از افکار زمینی برهانید، آنگاه حقیقت را در اختیار دارید و در حقیقت بسر میبرید، حقیقت در اطراف شماست، نورِ پاکیزه اش دائماً به شما میتابد و شما را غرق در نور مینماید؛ زیرا حقیقت شما را به طور کامل محصور میکند. به مجرد اینکه روحی شوید، در حقیقت شناور هستید.
آنگاه دیگر نیازی نیست که با مشقت به کسب علومی بپردازید. که بتوانید پاسخ هر پرسش را آماده داشته باشید، دیگر ترسی از لغزشها به خود راه نمی دهید، بلکه پاسخ هر پرسشی را در نفس حقیقت نهفته دارید، و از آن بالاتر اینکه، برای شما دیگر سئوالِ بی جوابی پیدا نمیشود، زیرا بدون تفکر از همه چیز آگاه هستید، به همه چیز دست یافته اید، زیرا که روحتان در نور پاکیزه حقیقت است، و در آن زیست دارد.
بنابر این روح خود را آزاد کنید! همهٴ بندهایی که دست و پا گیر شما هستند را از هم بگسلید! و اگر در این رهگذر به موانعی برخورد کردید، با شعف با آنها مقابله کنید. زیرا برخورد با آنها به معنی دست یافتن به آزادی و نیرومندی است! لذا آنها را بعنوان هدیه ای تلقی کنید که برای شما فرستاده شده و از همین راه به سهولت به هر مانعی غلبه خواهید کرد.
موانع مذکور یا در سر راه شما گسترده شده، تا شما از آنها سرمشق گرفته و پیشرفت کنید و به آن وسیله توشه راه تان برای صعود به بالا افزایش یابد و یا بازتاب یک تقصیرِ کاری است که باید آن را حل کنید تا بتوانید خود را از آن خلاص نمائید. در هر دو صورت آنها شما را به سوی پیشرفت یاری میدهند. بنابر این با روحیه ای شاد از آنها عبور کنید، این کار به صرفه خود شما است!
این ابلهی است که از ضربه های تقدیر و یا آزمایشها صحبت شود، هر پیکار و هر محنتی یکنوع پیشرفت محسوب میشود. به انسانها از این راه فرصتی داده میشود، تا سایه های کج رفتارهای گذشته خود را محو کنند؛ زیرا به اندازه پَشیزی نمیتواند در مورد کسی چشم پوشی شود، زیرا قوانین جاودانه گردون و بالاتر از آن کل عالم، که به خواست پدرانه قادر مطلق بر قرار شده، قابل تغییر نیستند، پروردگاری که از سر تقصیرات میگذرد و همه تاریکی ها را میزداید.
کوچکترین انحرافی از این قرار، دنیا را به ویرانه ای تبدیل خواهد کرد، چنان منظم همه چیز سازمان یافته و چنان بخردانه.
اکنون کسی که وزنه سنگین تقصیرات زیاد گذشته را بر دوش دارد، چگونه میتواند در موقع رسیدگی به حساب و تصفیه وحشت نکند و ناامید نگردد؟
ولی اگر او شرافتمندانه مصمم باشد، میتواند آسوده خاطر و فارغ از نگرانی دست بکار شود! زیرا تعادل موقعی میتواند برقرار گردد، که در مقابل کفّه سنگین تقصیرات، وزنه تصمیم شرافتمندانه برای نیکخواهی گذارده شود، این وزنه و یا نیرو که در روح نیز مانند سایر شکلِ افکار زنده میشود و بصورت جنگ افزاری در میآید، که قادر است هر بار تاریکی، هر سنگینی تقصیر را بزداید و نفس «من» را به سوی نور هدایت کند.
نیروی خواستن! یکی از نیروهای ناشناخته ایست، که مانند مغناطیس با نیروی لایه زالش، همهٴ اشیاء با قدرتِ موافق را به خود جذب میکند و در خود نگه میدارد، مانند بهمنی که هر چه پیشروی کند به توده اش افزوده میگردد، اگر این نیرو توأم با نیروهای روحی همسان خود، بر عکس عمل کنند و به سوی نقطه مبدأ روانه شوند، یا بهتر بگوئیم بسوی پدید آورنده خود بازگردند، تا آنها او را به سوی نور بالا برد و یا به پایین روانه کند و در منجلاب و کثافت فرو برد! به همان نحوی که پدید آورنده در ابتدای امر خودش میخواسته است.
کسی که این تأثیر متقابل، استوار و مطمئن را بشناسد، به همان گونه ای که در آفرینش واقع است و با اطمینان مطلق متجلی میگردد و گسترش مییابد، میداند که چگونه از آن استفاده کند، باید آن را دوست بدارد، باید از آن بِهَراسد! دنیای ناپیدای پیرامونش رفته رفته زنده میشود؛ زیرا او تأثیرات آن را چنان به وضوح حس میکند، که دیگر برایش جای شکی باقی نمیماند.
او باید امواج نیرومند گردش بدون وقفه را احساس کند، که از عظمت کائنات سرچشمه گرفته و بر او اثر میگذارند، البته اگر فقط اندکی به آن توجه کند و سر انجام حس کند که او کانون اشعه ای قوی میباشد، مانند یک عدسی که گرمای خورشید را به خود میگیرد و بر روی نقطه ای متمرکز مینماید و در آنجا نیروئی ایجاد مینماید که اثر سوزاننده و معدوم کننده ای دارد، که نیز نیروئی شفا دهنده و حیات بخش است، و میتواند جریان برکت دهنده ای بوجود آورد، که در عین حال آتشی زبانه کش و معدوم کننده است!
شما هم مانند چنین عدسیهایی هستید، مقتدر، بخاطر خواست تان، یعنی به جریان انداختن نیرویی نامرئی که از شما ساطع شده و بصورت قدرتی بسیج شده در آمده و به خارج فرستاده میشود، برای منظورهای نیک و بد، برای برکت دادن و یا فاسد کردن انسانیت. آتش شعله وری که میتواند و باید به این وسیله در روحها بیافروزد، آتشی بخاطر ایجاد اشتیاق برای نیکی کردن، برای والائی، برای کمال!
برای رسیدن به این هدف نیروئی از خواستن لازم است، نیروئی که قادر است از انسان، به معنایی، آقایی در آفرینش بسازد، که قادر باشد حتی سرنوشت ساز خویشتن گردد. این خواست خود انسان است، که برایش نابودی و یا رستگاری میآورد! خواست خود انسان، برایش تحبیب و یا تنبیه میآفریند، البته با اطمینانی غیر قابل تردید.
اکنون بیمی به خود راه ندهید، که این شناخت، شما را از خالق دور کرده، و ایمانی که تاکنون داشته اید از شما سلب گردد. بر عکس! آشنایی با این قانون ابدی، قانونی که میتوانید از آن استفاده کنید، دیده بصیرتتان را میگشاید که به جلال و عظمت دستگاه آفرینش توجه کنید، چنان عظمتی که در مقابلش حتی کسی را که عمیقانه تر و عباتمندانه تر از آن را میجوید، به زانو در میآورد!
آنگاه انسان هرگز خواهان بدی ها نخواهد شد، او با شادمانی بهترین تکیه
گاهی را که برای او وجود دارد میپذیرد: تکیه گاه عشق! عشق به تمام دستگاه شگفت انگیز آفرینش، عشق به فردِ دِگر، تا او را هم به سوی شکوه این لذت، بسوی این نیروی هوشیار رهنمون گردد.